عجیب شده! دو صباح دیگه بیست و هشتمین سال زندگی رو هم تمام می کنم و هنوز همه من رو ده سال کوچکتر می انگارند.

مامانم همسن من که بود خواهرم شش سال داشت و من یه سال. قدیما آدما چه زود بزرگ می شدن.

شاید هم قدیما آدما میتونستن و بهشون اجازه میدادن و باورشون داشتن و اصلا به خودشون باور داشتن که زود بزرگ می شدن. من اما هر روز توی آینه با سوال و تعجب از خودم می پرسم: بیست و هشت سال یعنی؟ واقعا؟