غیر منطقی اما طبیعی
نیما نوشته بود : دلتنگی کمتر شده و جایش را به دلخوری داده.
حظ کردم که چقدر دقیق و چقدر درست و نِکو گفته این پسر. نیما نگارستان را هزار سال پیش از وبلاگ " یک گلوله برای ژنرال" میشناسم. بعدتر کانال That's all folks را پیدا کردم و بیشتر خواندمش. البته حالا دیگر می گوید نیما مرده و اسم واقعی اش هم امین است که روی جلد کتابش زده اند. به هر حال امروز دست نیما، یا امین یا اصلاً ژنرال شده بود جادو رفته بود توی دلم، آن حرف نگفته و نشنیده ی آن تو را بیرون کشیده بود و گذاشته بودش جلوی روم. که بفهمم این دلخوری سنگین از کجا آب می خورد. بفهمم که اگر چه به نظرم غیر منطقی هست که از آدم هایی که به قدر هزار سال ندیدن و نبودنشان ،که به واقع اینطور بر من گذشته، دلتنگ هستم، دلخور هم باشم. اما اصلاً غیر طبیعی نیست. من آخر همیشه به تصدیق و هم ذات پنداری نیاز دارم تا خودم را به رسمیت بشناسم . حالا هم انگار طبیعی است که از این دلتنگی که هیچ جوره رفع و رجوع نمی شود، از اینکه خیال می کنم دل من برای آن ها تنگ تر از دل آنها برای من است و از اینکه گویا باید به این دلتنگی عادت کنم، دلخور باشم. آنقدر که دلم نخواهد بهشان پیامی بدهم یا پیامشان را جواب بگویم. همینقدر غیر منطقی و همینقدر طبیعی.