روز ها گر رفت
جداً من با زندگیم چه کار میکنم که نمیفهمم از کجا، بیست شد بیست و پنج، شد بیست و هفت و حالا هم رسیده به بیست و هشت. گذر ایام، تا وقتی که در میانهشان هستم به کندی میگذرد، اما بعد که ازشان دور شدهام با خودم فکر میکنم که چه زود گذشت. مثلا نفهمیدیم بهار و تیر امسال از کجا آمدند و به کجا شدند. گمانم فراموش کار هستم. جدای از اینکه بی برنامه هم هستم. به همین خاطر هست که زندگی را نمیفهمم. شاید نوشتن اینجا هم مثل خیلی اوقات دیگر روشنگر باشد. نوشتن از روزهایی که زندگیشان میکنم بی اینکه روز بعد به خاطر بیاورمشان.
***
حال و هوای خانه، شبیه حال و هوای مرداد سال چهارصد و یک است. وقتی که همهی اهالی خانه، با هم کرونا گرفته و هر کداممان یک طرف خانه دراز به دراز افتاده بودیم. من و خواهر و مادرم سرما خوردهایم. نمیدانم قبلاها هم سرماخوردگی اینقدر دردناک بود یا اینکه بعد کرونا دیگر سرماخوردگی ور افتاده. به هر حال که هر سهتامان به نوبت مریض شدیم و افتادیم توی رخت خواب. بابا هم موقع کار با سنگ فرز، پایش را بریده. خدا رحم کرده و زخمش سطحیست اما فعلا نمیتواند زیاد حرکت کند و باید خانه بماند. چهلم پسر دایی نزدیک است. با این وضعیت هیچکداممان نمیتوانیم برویم. اما مامان تنهایی میرود. برایش بلیط میگیرم.
***
تابستان دلگیر و غبار آلودی شده. هوا گرمتر است اما من به خاطر مریضیم اصلا ناراضی نیستم. امروز چشم که باز کردم، دل درد و کمر درد و سرفه و بدن درد را جلو چششم دیدم. هی بینیام را بالا کشیدم و هی سعی کردم شروع روز را تا غیب شدن آنها به عقب بیاندازم. اما نشدند. با هم رفتیم دست و رویمان را شستیم و نشستیم پای سفره صبحانه. دو لقمه نان و پنیر و خیار خوردم. بعد چندتایی قرص بالا انداختم و باز دراز کشیدم. خوابم نبرد و فقط با گوشی وقت تلف کردم، اما به خودم که آمدم دیدم از کمر درد و دل درد خبری نیست. رفته بودند انگاری. منم هم بلند شدم، باز دست و رویی شستم تا سرحال شوم و بنشیم پای کارهام. تا همین چند دقیقه پیش در گیر و دار همین کارها بودم و بلاخره تمامشان کردم. آن وسطها البته یک ساعتی خوابیدم و قدر یک کوه شیرینیجات خوردم. اغراق میکنم البته اما به این خاطر که حسابی از سلامتی غافل شدهام و نتیجهاش شده هر دو روز یکبار مریض شدن و از کار و زندگی افتادن. مثلا امروز تنها چیزی مفیدی که خوردم همان تخم مرغ آبپز سر شب و چند پر سبزی خوردن بود. روزها هم هست که خانه هستم و بیرون نمیروم که تحرک خاصی داشته باشم. خلاصه که اوضاع جالبی نیست.
حالا هم بد جور خوابم میآید و هر کلمه را هزار بار مینویسم و پاک میکنم تا غلط املایی نداشته باشد. فعلا از امروز همین.