با خودم می‌گویم این یک روند زمان بر است. باید صبر کنم. حوصله کنم. منطقی است اما آخر تا کی؟ مسئله دقیقا همین است که نمی‌دانم تا کی صبر و حوصله خرج کنم بلکه عادتی از سرم بیافتد. ده روز، یک ماه. چهل روز، یک سال. همه را سپری کرده‌ام و غرق خوش‌خیالی بوده‌ام که باز یک روز ناغافل برگشته‌است و روز از نو. مسئله تر این است که حتی یادم نمی‌آید چه شد و چطور شد که سر و کله‌اش توی زندگیم پیدا شد؟ این وسواس لعنتی، این الگوهای تکراری رفتار و این فکرهای بیخود خوره جان. بدبختانه دارو هم نمی‌توانم بخورم. کاش میشد قدم به قدم راه آمده را برگردم و بشوم همان آدم قبلی. منظم‌تر، با‌اراده‌تر، حواس جمع‌تر، با انگیزه و امید و کمی هم شادتر. اما متاسفانه ترکیب ctrl+Z روی زندگی جواب نمی‌دهد. پس باید مسیر روبه رویم را به سمتی کج کنم که نه آدم قبلی باشم و نه آدمی که حالا هستم. اما خداوندا این یک روند زمان بر است. باید صبر کنیم، حوصله کنیم. مگر نه؟!

گفتم ctrl+Z، یادم افتاد چند روز پیش وسط کار با لپ‌تاپ آمدم چیزی روی کاغذ بکشم که اشتباه کشیدم، بعد به جای برداشتن پاک‌کن به خودم گفتم عیب نداره، ctrl+Z بزن درست میشه. خدا به حق همین شب از دو شفا، یکی را نصیب من کند.